
(روانیپور،۱۳۶۹ب:۲۶۳)
“بار آخر که آمد، یک بار پیش از آخرین باری که او را ببینم، دیروقت شب بود، به در و دیوار میخورد و بوی دهانش آه…. بوی هزاران مرغ مرده بود… بیرونش کردم” (روانیپور،۱۳۶۹ج:۲۵)
نابسامانی اوضاع اجتماعی و نبودن نظارت بر کار مکانهای عمومی و بیمارستانها و اوضاع نابسامان بیمارستانها از دیگر مسایل جامعه است که فساد حاکم بر ادارات را نشان میدهد”بیمارستان خصوصی بود و او به دکتر نگفت که هر شب ناچار است ساعتها با سوسکهایی که به داروها شبیخون میزنند کلنجار برود، سوسکهای معتادی که شاخکهای بلند و قهوهای خود را برایش تکان تکان میدادند و نفس را در سینهاش حبس میکردند” (روانیپور،۱۳۶۹الف:۱۱۹) ناامنی خصوصاً برای زنان جوان از مسائل دیگری است که روانیپور به آن اشاره کرده است. “ظهراست، باید بروم، دیر اگر کنم، مردم به جانم میافتد…. مردت به قربانت، کمیاز جانت را به ما بده… آستین خیسش را پایین کشید، صورتش را با گوشهی دامن پاک کرد و راه افتاد، صدای یکیشان را شنید که پاتند کرد، و پشت سرش میآمد…..پول، پیراهن، خوراک…. هرچه بخواهی… چهارنفر که بیشتر نیستیم…” (روانیپور،۱۰۶:۱۳۸۸)
وضعیت این جامعه آن زمان اسفبار میشود که ریاکاری نیز پا به عرصه میگذارد. فساد نه تنها در بین جوانان و رانندهها و اقشار معمولی جامعه به چشم میخورد بلکه در بین افراد بانفوذ و سرشناس به چشم میخورد.
“کنیزو لخت و عور تو کوچه آمده بود و داد میکشید: هی تف میکنین، هی لعنتم میکنین، مگه دل درد دارم جهنم برای خودم بخرم، تقصیر خودم نیست، عینی میفهمه…. معلمش میفهمه… ها… نگاه کنین…. مفت و مجانی نگاه کنین….. دیگه چیزی ازم نمونده… نگاه کنین رئیس شهربانی میاومد… شهردار میاومد.. پیر و جوون میآمد… بعدش تف میکن… تف به هیکلتون… به سرتاپاتون… به جد و آبادتون….” (روانیپور،۱۳۶۹الف:۲۲).
۳-۲-۵-کشف نفت:
پیدا شدن نفت در روستاهای جنوب، نه تنها مرحمی بر درد مردم نگذاشت بلکه مردم آواره شدند و خانههای روستاییان نصیب دولتیان شد.” جهان سر آرامش نداشت. آفت نفت که مردم را از آبادیهای بالا فراری داده بود، مردی که باروبنه خود را برداشته بودند و اطراف جُفره در کپرهای خود به انتظار تمام شدن نفت چاهها روز را شب میکردند، به جُفره هم رسید” (همان،۱۳۶۹ب:۳۸۱) اما به همین ختم نشد بلکه عواقب آن گستردهتر از آوارگی بود. ورود مردان شهری به سوی آبادیها برای کار، باعث به هم خوردن شکل آبادیها شد و فساد و بیبند و باری به اوج رسید. دختران آبادی به صورت نامشروع باردار میشوند و زایر در پایان غمناک و در آرزوی جُفره پاک و سالم دل به مرگ میدهد.
اگرچه روزی مردم روستاها با فروش ماهی نفت را میخریدند تا روشنایی را به خانه خود بیاورند، به زودی همین نفت آنان را آواره کرد. شروع خشکسالی و مهاجرت روستاییان و کارگران به این مناطق باعث شیوع بیماریهای گوناگون بین مردم شد و کودکان زیادی به علت نبودن امکانات بیمارستانی و بهداشتی کور شدند یا مردند. قحطی و سوزاندن محصول و جنگ و گریز از دیگر مسایلی بود که در این سالها در روستاهای جنوب ایران رواج داشت “و سرانجام، رنگ خاکستری و غم انگیز دریا، موجهای تنبل و بی حال آن، گم شدن مرغان دریایی بر فراز دریای جفره و قیر که دیگر تا بالای سد آمده بود و آن بوی سنگین مردم را واداشت که خانه های خود را به تیمار صنوبری بفروشند و آبادی را ترک کنند” (همان،۱۳۶۹ب:۳۹۷)
۳-۲-۶-کمبود امکانات آموزشی:
نه تنها فقر که بیسوادی و ناآگاهی نیز درد بزرگ این مردم است که ریشه در فقر آنان دارد. این ناآگاهی و بیسوادی باعث میشود که به جای پیداکردن نشانههای بدبختی خود، دست به دامن خرافات و بوسلمه شوند. مردم آبادی معنای نفت- سواد، مدرسه، سند و غیره را نمیدانند.
مردم این روستاها هنوز معنای پول و خرید و فروش را نمیدانستند. اینها مردمانی از همه جا بیخبر بودند که تمام دنیا برای آنها در جُفره خلاصه میشد و تمام این مشکلات ریشه در بیسوادی و ناآگاهی دارد. در روستاها امکانات آموزشی وجود ندارد و وقتی بعد از رفت و آمدهای بسیار مدرسهای دایر میشود، مدتها معلّمی نبود که در آن به مسأله تعلیم و تربیت بپردازد. همین بیسوادی و فقر باعث میشود که مردم روستا از تکنولوژی دنیای مدرن بیاطلاع باشند. وقتی برای اولین بار هواپیما میبینند از آن فرار میکنند و موتورسیکلت را کُپ کُپی میدانند. رادیو برای این مردم جعبه جادوست و بارها سعی میکنند تا مردمان اسیر در آن را نجات دهند.
“وقتی مردان قایق غریب برای آخرین بار به جُفره آمدند، آبادی غریبترین جعبه جهان را دید. پسین تنگ بود که ناگهان قایق سفید از دریا برآمد، زیر درخت گل ابریشم ایستاد و مردان سه گانه از آن پیاده شدند، مردانی که جعبهای بزرگ با خود میآوردند …. یکی از مردان پیچی را چرخاند و جعبه جادو با غریبترین لهجه جهان حرف زد. آبادی عقب کشید. مردان موبور خندیدند و صدای جعبه جادو بلندتر شد” (همان،۱۳۶۹ب:۱۳۸)
مردم ساده جُفره آنقدر در برابر این پدیده جدید شگفت زده میشوند که وقتی رادیو ساعت را اعلام میکند و میگوید اینجا لندن است. همه با هم میگویند اینجا جُفره است. البته استفاده دیگری که روانیپور از کلمات میکند، اینجا به خوبی آشکار است. کلمه لندن، مردان موبور، نفت و استعار و فقر روستاهای جنوب همه از نشانههایی است که ذهن را متوجه نفوذ کشورهای غربی در حوزه خلیج فارس دارد و اینکه در این سالها نفت ایران را دول غربی به غارت میبردند و مردم جنوب فقیر و ناآگاه اسیر خرافات و اوهام میمانند.
۳-۲-۷-قاچاق:
از دیگر مشکلات روستاییان در این سالها زیاد شدن قاچاق در این مناطق بود و زدوبندهای نیروهای دولتی با این گروهها “ماموریت که به من دادند، گفتم اقلاً قاچاقی میشود، چیزی رد و بدل میشود…” (روانیپور،۱۳۶۹الف:۸۳)
با ورود خارجیان به بنادر جنوبی و ورود نیروهای شهری، قاچاق در بین روستاییان نیز رواج پیدا میکند “قاچاق در ذهن منصور حک شده و همو بود که اولین بار به فکر ساختن جهاز افتاد که بتواند تا ولایت دور دست سفر کند” (روانیپور،۱۳۶۹ب:۲۴۴)
اگرچه حضور نیروهای گوناگون و ایجاد پاسگاهها در ابتدا نشان خوبی بود از پیشرفت روستاها و آباد شدن این مناطق بود اما به زودی چهره واقعی خود را نشان داد. جاده سازی که در این سالها در جنوب گسترش یافته بود و مردم روستاها برای اتمام آن لحظه شماری میکردند، سالها طول کشید یا به اتمام نرسید یا جادههایی که به اتمام رسید جز فساد و بدبختی برای مردم روستایی ارمغانی نداشت. تردد گوناگون کارگران که بوی نفت را شنیده بودند و به امید یافتن کار راهی این مناطق شده بودند به زودی رواج پیدا کرد و کارگران بدون توجه به افسانههای غریب مردم و بیآنکه از پریان دریایی و بوسلمه واهمه داشته باشند در کنار جاده و نزدیک آبادی خانه ساختند.(ر.ک.همان،۱۳۶۹ب:۳۴۷)
۳-۲-۸-مهاجرت:
یکی از مسائلی که در داستانهای دهه ۸۰ روانیپور به چشم میخورد، مسأله مهاجرت به خارج از کشور است. روانیپور در ضمن سفرهایی که در سالهای اخیر به خارج کشور دارد با گروهی از ایرانیان مقیم در آنجا آشنا میشود و در داستانهای مجموعه”زن فرودگاه فرانکفورت” به شرح مشکلات آنان میپردازد. آنچه که روانیپور از مشکلات آنان بیان میکند، حاصل سفرهای نویسنده به کشورهای اروپایی و دیدار با مهاجران ایرانی است. روانیپور مشکل بسیاری از اینان را سیاسی عنوان میکند. اما مشکل عدهای از آنان فرار از شرایط جامعه در سالهای اوایل انقلاب عنوان میکند. او معتقد است دروازههای کشور باید به روی آنان باز گردد تا بتوانند آزادانه به وطن بازگردند. روانیپور حتی در مورد کسانی که مشکل سیاسی دارند هم همین عقیده را دارد. وی بیان میکند انسان جایزخطاست، روزی اشتباهی کردهاند و حال از آن پشیمان هستند آیا بهتر نیست به آنها فرصت دوبارهای داده شود.
۳-۲-۹-تقابل سنت و مدرنیته
آنچه که در داستانهای بومی و اقلیمی به چشم می خورد، تقابل سنت و مدرنیته است. یکی از ویژگیهای ادبیات اقلیمی نشان دادن تفاوتهای بین زندگی شهری و روستایی است. آنچه که در آثار نویسندگان بومی منعکس میشود به تصویر کشیدن این تفاوتهاست. تقابل زندگی سنتی روستاها با پیشرفت و تکنولوژی و واکنش مردم نسبت به پدیدههای مدرن از دیگر ویژگیهای ادبیات بومی است. روانیپور در آثار خود به این موضوع مهم پرداخته است او هرگز در آثارش سعی در نفی مدرنیته و ابزار آن ندارد اما آنچه او را آزار میدهد ذهنیت سنتگرایی است که در وجود مردم رخنه کرده است. (ر.ک.رضایی زاده،۱۷:۱۳۸۲). اولین بار روانیپور در اهل غرق به مشکلات تکنولوژی و از بین رفتن شکل بدوی روستاها اشاره میکند. در نگاه روانیپور سهم اهالی جفره (وهمه مردم جهان سوم) از تمدن جدید، از دست دادن شکل اصیل و طبیعی زندگی و فساد، فقر و دربدری است. (ر.ک.میرصادقی(م)،۱۵:۱۳۸۵).
۳-۲-۹-۱-طبیعت گرایی (عشق به طبیعت)
عشق به طبیعت و طبیعتگرایی از دیگر ارکان داستانهای روانیپور است. داستان اهلغرق و دیگر داستانهایی که نویسنده در حوزه جنوب نوشته است سرشار از طبیعتگرایی است. طبیعت برای مردم جنوب خواستنی و دوست داشتنی است. دریا، زمین، جنگلهای کُنار، نخل، بیشهزارها و….همه از عناصری است که در داستانهای روانیپور به خوبی انعکاس پیدا کرده است.
روانیپور در پایان داستان اهل غرق از دست رفتن طبیعت جنوب را با حس اندوهبار بیان میکند. کشف نفت و راهسازی از مهترین مسائل تکنولوژی جدید است که باعث نابودی جفره آیینی میشود. اگر تا دیروز دشمن مردم بوسلمه بود حالا او به فراموشی سپرده شده و جای او را سرهنگ صنوبری گرفته است. دیگر حضور آبیها در جفره حس نمیشود و مردم با حضور پدیدههای مدرن دریا را به فراموشی سپردهاند. زایر با حضور اداره راهسازی خوشحال شده بود و در خیال خود جفره بزرگ با خیابانهای زیبا میساخت اما بوی نفت که اوج گرفت و همه چیز را در خود نابود کرد، دیگر نه مرغان دریایی آواز خواندند و نه پریان دریایی به ساحل آمدند. جفرهایها خانههای خود را فروختند و جفره خالی از سکنه شد. حال و هوای دریا غریب و رنگ دریا خاکستری و گلآلود شد. موجهای تنبل و ریزی به کندی میآمدند و روی ماسهها پخش میشدند، ماهیهای مرده ریز و درشتی از دریا برمیآمد، شیلوهای به قیر آغشته که ماسهها را سیاه کرده بود، همه نشان از تسلیم دریایی بود که روزگاری موجهایش تا ستارهها میرسید. دریا انگار یاغی پیری که برنواش را زمین بگذارد و کند و آهسته از دامنه کوه پایین بیایید، مینالید
