سرگذشت ندیمه ؛ زنی که در حاشیه سفید روزنامه‌ها زندگی می‌کرد

«ما مردمی بودیم که در نشریات نشانی از ما نبود. ما در حاشیه‌ی سفید روزنامه‌ها زندگی می‌کردیم. به ما آزادی بیشتری می‌داد. ما در شکاف‌های میان داستان‌ها زندگی می‌کردیم.»

نوشته بالا بخشی از کتاب «سرنوشت ندیمه» نوشته «مارگارت اتوود» نویسنده کاناداییه. اون در این اثر به دنبال اون هستش تا امید رو به خواننده تزریق کنه و به جوامع دیکتاتوری اخطار می‌دهد که با ظلم نمی‌تونن موندگار شن.

در سرگذشت ندیمه ، ندیمه‌ها زنان باروری هستن که وظیفه‌شون در تولید بچه واسه همسران خلاصه شده.
نقش ندیمه‌ها براساس داستان زنان یعقوب در سفر پیدایشه که چون خود نمی‌تونستن واسه اون فرزندی بیارن، کلفت‌هاشون رو واداشتند تا با شوهرشون نزدیکی کنه و از هنگام زایمان بچهٔ اونا رو تصرف کردن و بچه خود خوندن.

افرد ندیمه‌ای‌ست که اجازه داره روزی یه بار از خانۀ فرمانده و همسرش خارج شه و واسه خرید به بازار بره، بازاری که در اون تصاویر جای کلمات رو گرفته‌ان، چون زنان دیگه حق خوندن ندارن. ندیمه ماهی یه بار به بستر می‌رود و دعا می‌کنه که از فرمانده آبستن شه، چون حالا که زاد و ولد کم شده، ارزش ندیمه‌ها فقط به بارآوریِ رحِم اون‌هاست…

سرگذشت ندیمه یا قصه کلفت، جامعه‌ای فاسد و کابوس مانند رو ترسیم می‌کنه که تحت حکومت مذهبیان افراطیه و زنان اون جامعه به‌طور کامل پیرو مردان هستن. خیلی مهم‌ترین قسمت این کتاب، توجه خاص اون به حقوق بارداریه و این‌که زنان چیجوری می‌تونن در نفس‌گیر‌ترین حالت‌ها خودآگاه باشن و بر مصیبت‌ها فایق آیند.

به گفتۀ هوستون کرانیکل «تا هنوز این کتاب مجازه، بخوانیدش.»

 

تعداد صفحات: ۴۶۳ / قیمت: ۴۵۰,۰۰۰ ریال

 

داستان پس از ترور رئیس‌جمهور «آمریکا» به ضرب گلوله و به قتل رسوندن همه اعضای کنگره انقلابی در کشور رخ می‌دهد. قانون اساسی رسمی کشور لغو می‌شه و حکومتی تمامیت‌خواه و مسیحی به نام «گیلاد» شکل می‌گیرد. مرزهای کشور بسته می‌شه. راه فراری وجود نداره. زنان هدف اصلی ظلم حکومت حساب می‌شن و حقوق و آزادی‌های فردی اونا شدیدا نقض می‌شه. اون‌ها اجازه کار در خارج از خونه، مالکیت دارایی‌های خود، و رابطه با بقیه رو طبق قانون جدید از دست میدن و براساس وضعیت تأهل و باروری خود مورد امتحان قرار می‌گیرند.

در این وضعیت دیکتاتوریه که خواننده یهو با شخصیتی جدید آشنا می‌شه.

این شخصیت اصلی یه ندیمهه و طبق روال عادی یکی از دارایی‌های ارباب خونه حساب می‌شه.

«آفرد»، شخصیت اصلی داستان چیز زیادی درباره زندگی خود به بقیه نمی‌گوید. تنها چیزی که از اون می‌دانیم اینه که قبلاً با یه مرد مطلقه ازدواج کرده بود اما ازدواجش به وسیله حکومت لغو شده.
به خاطر همین کودک ایشون از اون ستانده و به یه خونواده دیگه بخشیده و خود اونم دستگیر می‌شه.

در این کتاب با زندگی روزانه این شخصیت آشنا میشیم و اون دریچه‌ای واسه ورود به زندگی در «گیلاد» است.

«هیچوقت به بقیه اجازه نده تورو زمین بزنن.»

این کتاب در سال ۱۹۸۵ و با وجود انتقادات فراوون منتشر شد و در همون سال برنده جایزه بهترین داستان انگلیسی زبون Govenor General و در سال ۱۹۸۷ برنده جایزه «آرتور سی. کلارک» شد.

این داستان که به یه «ناکجاآباد فمینیستی» معروف شد خواننده رو می‌ترسوند و از طرف دیگه اونو عاشق خود می‌کنه.

مطلب دیگر :   اعتراض ها به نمایشگاه نقاشی‌های تهمینه میلانی و گالری گردی اردیبهشتی

سؤال اینجاس که هدف «مارگارت آتوود» از نوشتن این داستان چیه و اون می خواد به بشر اخطار دهد که نظامی‌گری و جنگ در دنیای جدید به قیمت از دست دادن انسانیت در دنیا میشه؟

خیر. بسیار ساده‌انگارانه س که فکر کنیم «آتوود» فقط قصد اخطار به خوانندگان رو داره.
اون از راه داستان «سرنوشت ندیمه»، ما رو با زندگی هر روز زنی زندانی در دنیای دیکتاتوری آشنا می‌کنه.

اما این همه چیز ماجرا نیس.

اون در بین خریدهای روزانه دوستی می‌یابد که اونو با جنبشی انقلابی آشنا می‌کنه که می‌تونه اون‌ها رو از راه مرزهای «کانادا» از کشور خارج کنه.
یهو در دل ندیمه امید جاری می‌شه. شاید این امید خیلی کم‌رنگ باشه اما اونو زنده نگه می‌داره.

اون شعاری جدید واسه خود برمی‌گزیند «هیچوقت به بقیه اجازه نده تورو زمین بزنن.» ارباب خونه کم‌کم به اون علاقه‌مند می‌شه و اون دیگه فقط یه وسیله نیس.
اون یهو از پوسته ترس خود جدا می‌شه. حتی در خود جرئت عاشق شدن رو می‌یابد. با اینکه ممکنه هیچ‌گاه به اون دست نیابد.

«آفرد» تصمیم به ضبط داستان خود روی نوار کاست می‌گیرد و راهی جدید واسه حفظ غرور و تجربه انسانی خود در حکومتی ظالم می‌یابد.

در آخر، کتاب با سخنرانی درباره زندگی این ندیمه و صد سال پس از مرگ اون پایان می‌یابد و ما از خلال این بخش می‌فهمیم که کمی پس از عاشق شدنش پلیس اونو به جایی نامعلوم می‌برد و خواننده نمی‌دونه اونو کجا بردن. اما خواننده می‌فهمد که اون در آخر رستگار شده.

«گیلاد» هم در آخر فرو می‌پاشد و این درسی تاریخی به ما می‌آموزد.

پیغام پایانی «آتوود» در واقع پیمانی جدیده: حکومتی که تلاش زیادی کرد امید رو از مردم بگیره از بین رفت. روح انسانی همیشه پیروزه.

بخشایی از کتاب 

 

 


«سالن تماشاگر معاشقهای قدیمی، تنهایی و انتظار بود، انتظار واسه چیزی بی شکل و بی نام. هنوز اون اشتیاق رو به خاطر دارم، اشتیاق چیزی که همیشه در شرف روی دادن بود و اصلا به دستانی که اون جا و اون زمان در فضای کوچیک پشت خونه یا دورتر، در پارکینگ یا اتاق تلویزیون، تنمون رو لمس می کرد ربطی نداشت، تلویزیونی که صداش کم می شد و فقط نور تصاویرش روی تنای پر تب و تاب سوسو می زد.»

«به‌جای نوشتن می‌گویم. چون واسه نوشتن لوازم‌التحریر ندارم و در هر حال نوشتن قدغنه.»

«اگه به یه بوسه فکر کنن، باید فی‌الفور به نورافکن‌هایی که روشن می‌شن و تفنگ‌هایی که شلیک می‌شن هم فکر کنن.»

«نگرانیشان از واسه فرار ما نیس.

نمی‌توانیم زیاد دور شیم. نگران بالاترین درجه گرفتن خیالمون هستن. نگران راه‌هایی که فقط در درون آدم باز می‌شن و به آدم روحیه و برتری میدن.»

«نگه‌داشتن عکس گل‌ها هنوز مجازه.»